دو قند عسل

تولد

    یکی بود، یکی نبود.غير ازخدا هيچكس نبود در يكي از روزهاي بسيار گرم تابستان    احساس كرد كه ني ني كوچولويي كه خيلي وقت بود انتظار اومدنش را مي كشيد     ديگه داخل دلش تكون نمي خوره! نگران و ناراحت پيش دكتر رفت و بعد از آزمايشهاي   بسیار معلوم شد كه ني ني نفس كم آورده به همين خاطر ماماني را در بيمارستان ام ليلا   بستري كردند و مامان جونِ ني ني دائم براي روحيه دادن به ماماني بهش سر مي زد، اما   خودش بيشتر نگران بود و همش گريه مي كرد و ماماني هم باهاش گريه مي كرد تا اينكه   سرانجام ني ني كوچولوي قصه ي ما ساعت ۲۲:۲۰ دوشنبه تيرماه ۸۳ به دن...
8 تير 1389

اسم ني ني

          قصه رسيد به اونجا كه ني ني عزيز ما به دنيا  اومد .  ماماني و بابايي در تمام طول نه ماه با هم    درباره اسم ني ني صحبت كرده بودند اما هنوز به توافق نرسيده بودند آخه بابايي مي گفت   اسمش رو بزاريم محسن و ماماني مي گفت اسمش رو بزاريم دانيال.ماماني و ني ني تازه از   بيمارستان مرخص شده بودند و هنوز اسم ني ني مشخص نبود تا اينكه نيمه شب ني ني قصه ي   ما چنان گريه هايي سر مي داد كه تابه حال ماماني كه هيچ، مامان جون و هيچ بني بشري نشنيده   بودن! تا حدي كه ني ني قصه ي ما از شدت گريه نفسش بند اومده بود، ...
8 تير 1389

یه روز خاص

فردا برای من یه روز خاصه .. روزی که در سرمای چهارم دی ماه سال ۱۳۶۱ در شنبه شبی در شهرستان   دزفول، که آن روزها  زیر موشک های جنگ بود در بیمارستان یا زهرا به دنیا اومدم. سال ها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟ از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم. مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بود است مراد وی از این ساختنم؟ خدایا!   فردا ۲۸ ساله می شوم  تو از من راضی هستی؟  برای مامان و بابام فرزند خوبی بودم؟برای همسر و پسرم چی؟ یا برای خواهر و برادرم؟  معلم خوبی بودم برای دانش آموزام؟  تو این سالها برا &nbs...
3 تير 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو قند عسل می باشد