ماهی پر دغدغه
تیرماه همیشه برای من و آقای پدر یه ماه پر از اتفاق ، پر از بالا و پایین بوده و هست، تیرماه ازدواج کردیم، تیرماه خداوند اولین فرزندمون رو به ما هدیه داد ، تیرماه اسباب کشی کردیم و ... حالا شرح حال تیرماه امسال:
آقا بردیا یه دونه ی کوچیک رو صورتش بود که در اثر یه پشه گزیدگی ساده بوجود اومده بود مامانی طاقتش تموم شده بود که چرا این دونه نمیره با دستش اونو کند که کاش این کارو نکرده بود، آخه جای دونه که نرفت هیچ، جاش به صورت یه دونه ی قرمز آویزون موند! هر روزم این دونه بزرگتر می شد دیگه این آخریا شبیه خال گوشتی شده بود، تا اینکه دست بردیا خرد بهش و افتاد... چشمتون روز بد نبینه که از جای اون دونه مدام خون میومد هرچی صبر کردیم که شاید خونش بند بیاد ولی انگار نه انگار ده دقیقه ای که گذشت بردیا رو بردیم بیمارستان کودکان گفتند یه آزمایش خون بده شاید مشکل خونی داره! گفتم آقای دکتر چه مشکل خونی این حرفا چیه ما پسرم رو ختنه کردیم اگه مشکل خونی داشت همون موقع خونش بند نمیومد. دکتر یه نگاه عاقل اندر سفیهی کرد به من و گفت بعد از آزمایش ببریدش دکتر پوست، ما هم بدو بدو بردیا رو در حالی که خون همینطر بی وقفه از صورتش میومد بردیم دکتر جمشیبدی که نبودش و گفت تا بیست روز دیگه نمیاد و دوباره تو خیابون شلوغ سیدجمال با این همه ترافیک ماشینو برداشتیم رفتیم دکتر باغستانی، منشی دکتر که می خواست مارو تو بفرسته با کلی خونسردی بعد از نیم ساعت ( همینطور گر گر از صورت بردیا خون میومد ) مارو فرستاد پیش دکتر که گفت باید دستگاه باشه بسوزونیم رگشو چون این یه جوش خونیه ولی من دستگاه ندارم، اگرم میخواین جاش نمونه برید پیش جراح پلاستیک، ما هم همچنان که بردیا رو در بغل داشتیم و لباس بردیا پر خون بود و خودشم در حال شیطونی کردن به مطب جراح پلاستیک رفتیم و یه ویزیت ٢٥٠٠٠ تومانی هم دادیم و رفتیم تو ( بماند که در این میون مردم هم دنبال ما راه افتاده بودند و می پرسیدن خانوم بچه تون خرده زمین و ...) دکتر ... پرسید چی شده تا من لب به بازگو کردن ماجرا وا کردم شروع کرد به داد و بیداد کردن سر من که چرا مواظب نبودی خانوم چرا دست زدی به جوش صورتش و ... هر چقدر من سکوت میکردم تا حرفاش تموم شه اما ول کن نبود چند بار خواستم بگم آقا بسه اصلا به توچه بچه ی خودمه دلم خواسته تو وظیفتو انجام بده ... اما چون چند تا دکتر رفته بودیم و کسی نبود یا دستگاه نداشت گفتم بذار هیچی نگم بعد از ده دقیقه ای داد و بیداد، بالاخره دهن مبارکش رو بست و گفت حالا برین خونه و یک ماه دیگه بیاین تا ببینم چی کار براش میشه کرد، جالب اینجاست که بعد از دو ساعت دویدن از این دکتر به این دکتر درست داخل مطب همین دکتر بی ادب خونریزی بردیا بند اومده بود. در حالی که رنگ از روی خودم رفته بود و ضعف کرده بودم اومدیم خونه و شکر خدا خونریزی بردیا خوب که شد هیچ جای دونه هم بدون هیچ دوا دکتری خوب شده فقط معطل همین بود که من یه عالمه از دکتره فحش بخورم و هیچی نگم!
اما بعد از اون جریانات اتفاق های خوبی رو هم داشتیم:
دندون در آوردن بردیا و آش دندون
تولد ٨ سالگی آقا دانیال گلم
اینم بردیای من بعد از جشن تولد داداشش