دو قند عسل

پادشاه قصه ی ما

1389/4/22 3:21
نویسنده : مامان
165 بازدید
اشتراک گذاری

 پادشاه ما ساله شد.

 

 

امروز تولد دانیال کوچولوی قصه ی ماست . دانی هر سال روز تولدش می گه من

پادشاه خونه هستم و باید هرچی گفتم  اطاعت کنید . حالا هم پادشاه دستور داده

 که تولدش رو در کلاس زبانش جشن بگیریم. مامانی و بابایی هم به شیرینی

فروشی رفتن و برای دانی یه کیک تولد خوشگل خریدند  و با دانی

 به کلاس زبان رفتن و چشن تولد دانی رو با دوستاش و معلم دانی خانم علاء

 الدینی که خیلی بچه ها دوسش دارند جشن گرفتند.

                                

مامان جون  یه تخته شنا به دانی هدیه داد و خاله مینایی هم یه تلمبه برای باد کردن

 تخته شنا و بابایی هم لباس تکواندو،  مامانی هم قراره دانی رو ببره به پارک

مورد علاقه ی دانی ( ستاره جنوب ) ، اونو  سوار هر اسباب بازی که

خواست کنه ، صورت دانی  رو گریم کنه و   .....................

 

تولدت مبارک

                                     پادشاه قصه ی ما!  صد ساله شی.

 

Glitter Photos

 

 

 

Glitter Photos

 


 

Glitter Photos

 

Glitter Photos

 

Glitter Photos

 

اینم دانیال با لباس تکواندو

Glitter Photos

 

 

و اما ادامه ي ماجراي پادشاه قصه ي ما

 

ماماني به خاطر قولي كه به دانيال داده بود فرداي روز تولد داني كوچولو رو با

 علي و مهدي به  شهر بازي ستاره جنوب برد، داني هم انواع و اقسام بازي ها رو كرد

   ( يواشكي بگم كه هر بازي حداقل  ۱۵۰۰توماني آب مي خورد)  هرچي ماماني مي گفت

    بسه  .....

   داني مي گفت نه مگه من پادشاه نيستم!!!  

 

آخر كار هم داني راضي شد كه صورتش  گريم كنه و از اسباب بازي ها دل بكنه . دانيال

خودشو شكل يه هاپو كرد و علي و مهدي هم ببر شدند. موقع برگشت به خونه داني گفت

 حالا يه سي دي مي خوام! يادم رفت بگم كه داني ۲ روز پيش به هواي تولدش يه

 سي دي كشتي كج خريده بود و دايي هم براش يه سي دي كارتون خريده بود.

ماماني كه مي خواست  يه بار هم كه شده به بچه ش نه بگه با تحكم گفت :

نه نهههههههههههههههه اما داني  گريه مي كرد  و مي گفت مگه من پادشاه نيستم ؟

 با قيافه ي شكل هاپوش و اشكهايي كه از چشمش بيرون ميومد و لب و لوچه ي كجش ،  دل

مامان  غنج مي رفت ولي از طرفي هم ماماني مي خواست در رفتارش با داني ثبات

 داشته باشه مي خواست سر حرفش بمونه اين بود كه باز هم موافقت نكرد و داني

 هم براي اينكه لج ماماني رو دربياره شروع كرد به دويدن تو خيابون و ماماني هم

 بدو بدو دنبالش! دست آخر پادشاه قصه ي ما يه كتك هم نوش جون كرد

                     تا ديگه هيچوقت هوس پادشاه شدن نكنه ! ! ! 


 

Glitter Photos

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو قند عسل می باشد