دو قند عسل

یا سرور العارفین

1389/6/8 3:20
نویسنده : مامان
419 بازدید
اشتراک گذاری

 

دیشب که شب قدر بود مامانی می خواست دعای جوشن کبیر بخواند praying ولی مگه دانیال میذاشت!

از فراز اول دعا دانی سرشو گذاشته بود روی پای مامانی و با دقت به مامانی نگاه می کرد که مبادا

قطره اشکی از چشمان مامان پایین بیاد!  هرچی مامان می گفت دانی برو بخواب  

  گوش دانی به این حرفا بدهکار نبود که نبود . مرتب سئوال می کرد، 

دانی: چرا دعا می خونی؟  

مامانی: برای اینکه همه سالم باشیم 

دانی: چرا زودتر این دعا رو نکردی؟ 

مامانی: چطور مگه؟ 

دانی: برای اینکه دوتا از فامیلامون رو از دست دادیم  

مامانی: ( نمی دونه چی جواب بده) برو بخواب بچه 

دانی: یعنی من هرچی از خدا بخوام بهم میده؟ 

مامانی: آره میده اگه صلاح باشه 

دانی: صلاح یعنی چی؟ 

مامانی: یعنی اگه برات مفید باشه 

دانی: خدایا یه سی دی بازی بهم بده 

مامانی: لبخند 

دانی: چرا نداد؟ 

مامانی: فردا یا پس فردا میده 

دانی: می دونم تو میخری آخه تو و بابا فرشته های مهربون هستین مگه نه؟ 

مامانی: آره ... 

خلاصه تا فراز صدم دانی کوچولو زل زده بود تو چشای مامانی که مبادا خدای نکرده  اتصالی 

 برای لحظه ای کوتاه هم که شده با خدا برقرار کند ! 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو قند عسل می باشد