دو قند عسل

برق استقلال

1390/2/2 3:36
نویسنده : مامان
258 بازدید
اشتراک گذاری

دانیال کوچولوی عزیز من، روزهای آخر اولین سال مدرسه رو می گذرونه نمیدونم کی نخود من بزرگ شد و کی مدرسه رفت؟! کلاس اولی من حالا با سواده و کلی از با سوادیش لذت می بره کتاب می خونه تمومه تابلوهای تو خیابون رو می خونه ... چند روز پیش تصمیم گرفتم که بهش بگم به جای اینکه من برم دنبالش، خودش بیاد خونه البته چون ساعت مدرسه ی ما عوض شده و یک ساعت بیشتر توی مدرسه باید بمونیم من مجبور شدم که به خودش بگم بیاد خونه، از خونه تا مدرسه ی دانی اگر بخوای زمان بگیری فاصله ش ۲ دقیقه ست آخه مدرسه کوچه ی کناری خونه ی ماست ولی من که شدیدا استرسی هستم همین یه قدم راه رو هم نمیذاشتم خودش بیاد خونه ولی اون روز مجبور شدم از شب قبل کلی آموزشش دادم ولی باز هم دل تو دلم نبود از صیح تو مدرسه رنگم پریده بود و در دل فقط آیه و دعا و ... می خوندم . مینا خانم هم قرار بود بدون اینکه دانیال خبرداشته باشه از پشت اونو تعقیب کنه تا برای اولین روز تحت نظر باشه ده دقیقه که از زنگ خونه ی مدرسه ی دانیالی که گذشت زنگ زدم خونه بعد از چند تا بوق صدای قشنگ دانیال از پشت گوشی اومد " الو " الهی مامان قربون صدای نازت بره ...   تا اومدم باش حرف بزنم گفت مامان ببخشید پشت خطی دارم   وقتی رسیدم خونه زنگ زدم آقا دانیالی گفت کیه و بعد در رو باز کرد، تا در رو باز کرد دیدم با چشمهایی که از خوشحالی پیروزی و استقلالی که بدست آورده برق می زنه کیف من رو از دستم گرفت و گفت بده من تو خسته هستی!

مامور مخفی نوشت: خاله مینا جون هم گفت که دانیال پسر خیلی خوب و با احتیاطی بوده و هیچ مشکلی نیست. دست گلتون درد نکنه خاله میناجون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو قند عسل می باشد