دو قند عسل

در حرم دانیال نبی

دانیال کوچولوی قصه ی ما حالا دیگه هشت ماهه شده و خیلی شیرین و بامزه شده،( راستي دانيال ديگه كوليك هم نداره و شكر خدا دل دردهاش فقط تا دو ماهگي ادامه پيدا كرد.) دانيال اولين بهار زندگيشو با ماماني و بابايي و مامان جون و بابا جون و البته با خاله سميرا كه تازه با عمو اكبر ازدواج كرده بود به زادگاه مامان جون يعني شهر زيباي دزفول رفتند، باباي مامان جون كه همه بهش مي گن آغا حسني هم در شوش زندگي مي كند، آغايي يا آغا حسني از اون پيرمردهاي باحال قديميه كه يه عالمه قصه و متل و شعر بلده، ماماني و بابايي دانيالي رو بعد از ديدار آغايي به پابوس حضرت دانيال كه  در كنار يك رودخانه ي زيبا قرار داره بردند و براش توضيح...
13 تير 1389

پارسا، پسرخاله ي دانيال كوچولو

  دانیال کوچولوی قصه ی ما بزرگ شده، تقريبا ۴ سالشه و خيلي ورج و وورجه مي كنه اون حالا يه پسرخاله ي شيطون هم داره كه وقتي با هم مي رند خونه ي مامان جون، اونجا رو، رو سرشون مي زارن  گاهي با هم   خوبن   و گاهي هم     اينجوري هستن و آخر سر هم به گريه ي يكي  از اونا، ماجرا ختم ميشه  و وقتي هم كه بچه ي يكي از اونا به اين روز  دچار ميشه حال و روز ماماناشون كاملا معلومه       دانيال جوني يه دايي داره كه اونو و پارسا خيلي اونو دوست دارن  وقتي كه  سه تايي با هم مي افتن، كار مامان جون فقط اينه دانيال و پارسا و دايي به ات...
13 تير 1389

اولين ديدار

  دانیال کوچولوی قصه ما اولین باری که موفق به دیدن شهرش داراب شد،  زمانی بود که چهل   روز داشت،ماماني و بابايي دانيال كوچولو را به داراب بردند.  دانيال كوچولو يك پدربزرگ   بسيار ناز و مادر بزرگ مهربون در داراب دارد، مادر بزرگ دانيال پاش شكسته بود و دانيال هم   اولين بار در زندگيش بود كه آنها را ملاقات مي كرد.    اولين شبي كه دانيال تا صبح خوابيد و گريه نكرد، شبي بود كه براي اولين بار در داراب سر بر بالين مي گذاشت ، همه مي گفتند دانيال هواي وطن داشته كه گريه مي كرده غافل از ا   ينكه از فرداي آن روز دانيال وطن را يادش رفت و از غروب خورشيد تا ...
10 تير 1389

دانیال و کولیک هایش

دانيال كوچولوي قصه ي ما در بيمارستان بستري شد و با جيغ ها و گريه هاش تمام بيمارستان را   روي سرش گذاشته بود،پرستارها انواع و اقسام آزمايش ها را از او گرفتند ولي علت دل   دردهاي او را تشخيص نمي دادندتازه علاوه بر دل دردها زردي هم داشت و زير نور مهتابي   خابونده بودنش در حالي كه لخت لخت بود و فقط يك پمپرس داشت و يك چشم بند روي چشمش،   هر دقيقه هم چشم بند را مي زد كنار، واقعا بامزه شده بود هرچقدر مامان جون مي گفت يه عكس   ازش بگير ماماني دانيال كه ناراحت بود و فكر مي كرد دنيا به آخر رسيده و فقط اون يكيه كه   بچه داره و بچه ش مريضه حاضر نشد از ني ني عكس بگيره و فقط زار مي ز...
9 تير 1389

تولد

    یکی بود، یکی نبود.غير ازخدا هيچكس نبود در يكي از روزهاي بسيار گرم تابستان    احساس كرد كه ني ني كوچولويي كه خيلي وقت بود انتظار اومدنش را مي كشيد     ديگه داخل دلش تكون نمي خوره! نگران و ناراحت پيش دكتر رفت و بعد از آزمايشهاي   بسیار معلوم شد كه ني ني نفس كم آورده به همين خاطر ماماني را در بيمارستان ام ليلا   بستري كردند و مامان جونِ ني ني دائم براي روحيه دادن به ماماني بهش سر مي زد، اما   خودش بيشتر نگران بود و همش گريه مي كرد و ماماني هم باهاش گريه مي كرد تا اينكه   سرانجام ني ني كوچولوي قصه ي ما ساعت ۲۲:۲۰ دوشنبه تيرماه ۸۳ به دن...
8 تير 1389

اسم ني ني

          قصه رسيد به اونجا كه ني ني عزيز ما به دنيا  اومد .  ماماني و بابايي در تمام طول نه ماه با هم    درباره اسم ني ني صحبت كرده بودند اما هنوز به توافق نرسيده بودند آخه بابايي مي گفت   اسمش رو بزاريم محسن و ماماني مي گفت اسمش رو بزاريم دانيال.ماماني و ني ني تازه از   بيمارستان مرخص شده بودند و هنوز اسم ني ني مشخص نبود تا اينكه نيمه شب ني ني قصه ي   ما چنان گريه هايي سر مي داد كه تابه حال ماماني كه هيچ، مامان جون و هيچ بني بشري نشنيده   بودن! تا حدي كه ني ني قصه ي ما از شدت گريه نفسش بند اومده بود، ...
8 تير 1389

یه روز خاص

فردا برای من یه روز خاصه .. روزی که در سرمای چهارم دی ماه سال ۱۳۶۱ در شنبه شبی در شهرستان   دزفول، که آن روزها  زیر موشک های جنگ بود در بیمارستان یا زهرا به دنیا اومدم. سال ها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟ از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم. مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بود است مراد وی از این ساختنم؟ خدایا!   فردا ۲۸ ساله می شوم  تو از من راضی هستی؟  برای مامان و بابام فرزند خوبی بودم؟برای همسر و پسرم چی؟ یا برای خواهر و برادرم؟  معلم خوبی بودم برای دانش آموزام؟  تو این سالها برا &nbs...
3 تير 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو قند عسل می باشد