دو قند عسل

دانیال و کولیک هایش

1389/4/9 3:17
نویسنده : مامان
213 بازدید
اشتراک گذاری

دانيال كوچولوي قصه ي ما در بيمارستان بستري شد و با جيغ ها و گريه هاش تمام بيمارستان را

 

روي سرش گذاشته بود،پرستارها انواع و اقسام آزمايش ها را از او گرفتند ولي علت دل

 

دردهاي او را تشخيص نمي دادندتازه علاوه بر دل دردها زردي هم داشت و زير نور مهتابي

 

خابونده بودنش در حالي كه لخت لخت بود و فقط يك پمپرس داشت و يك چشم بند روي چشمش،

 

هر دقيقه هم چشم بند را مي زد كنار، واقعا بامزه شده بود هرچقدر مامان جون مي گفت يه عكس

 

ازش بگير ماماني دانيال كه ناراحت بود و فكر مي كرد دنيا به آخر رسيده و فقط اون يكيه كه

 

بچه داره و بچه ش مريضه حاضر نشد از ني ني عكس بگيره و فقط زار مي زد. اما بابايي ني

 

ني كه دانشجو بود، تحقيق پايان ترمش را آورده بود داخل بيمارستان انجام مي داد و بسيار

 

صبورتر بود.بالاخره بعد از يك هفته بستري شدن در بيمارستان دانيال كوچولوي ما از بيمارستان

 

مرخص شد ولي دل دردهاي شديدش كه حالا ماماني مي دونست اسمش كوليك است خوب نشده

 

بود و دكتر گفت كه اين دل دردها تا ۴ ماهگي هم ممكن است ادامه پيداكنه! از وقتي ماماني و ني

 

ني به خونه آمده بودند كار ماماني و بابايي فقط اين بود كه ني ني را ببرند حمام و با انواع و

 

اقسام عرق هاي خنكي بشورند و هر روز بهش شير خشت بدهند و ماماني هم از بس كه عرق

 

هاي خنكي و خاك شير به خاطر شيرش خورده بود هنوز هم كه ۶ سال از آن ماجرا مي گذره از

 

خاكشير متنفره! بعد از آن بابايي،ماماني و ني ني را داخل خونه تنها گذاشت چون بايد سر كار

 

مي رفت و ماماني هم هروقت دانيال از اون جيغ هاي وحشتناكش رو شروع مي كرد خودش هم

 

با ني ني راه مي رفت و گريه مي كرد و همش مي گفت چرا هيچكس به من نگفت بچه داري

 

انقدر سخته!  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو قند عسل می باشد