دو قند عسل

آموزش دوچرخه سواری " صد در صد تضمینی "

1390/3/7 3:33
نویسنده : مامان
253 بازدید
اشتراک گذاری

اولین باری که فهمیدم دانیال رو مثل یه مرغ کارخونه ای بار آوردم زمانی بود که منزل برادر شوهرم در داراب بودیم، اونها تازه از کربلا آمده بودند و به همین مناسبت در منزلشان جشن بود، همین تابستان پارسال... توی حیاط همه ی بچه های ۳ و ۴ ساله ی فسقلی سوار دوچرخه بودند اونم دوچرخه ی بزرگ اما دانیال من هنوز بلد نبود با دوچرخه ی شماره ۱۶ بدون پایه کمکی هم دوچرخه سواری کند! تو دلم از پارسال تا حالا در حال حرص خوردن بودم اما وقتش رو نداشتم تا به دانیال دوچرخه سواری یاد بدهم، تا اینکه امسال یعنی تو همین چند روزی که از تعطیلات میگذره تصمیم گرفتم مرغ کارخونه ایم رو تبدیل به مرغ محلی پر قدرت کنم بنابراین چرخ کمکی دوچرخه ی دانیال رو باز کردیم و اونو به پارک بردیم تا اونجا تمرین کنه. اما از همون اول آقا دانیال شروع به گریه کرد که من نمیتونم من بلد نیستم میفتم زمین و ... از این حرفها   اما من و شوشو هم که شیطون رفته بود تو جلدمون اصلا کوتاه نیومدیم از اون انکار و از ما اجبار دانیال تو این یک ساعتی که می خواستیم بهش دوچرخه سواری یاد بدیم به اندازه ی تمام عمرش اشک ریخت منم تمام اصول روانشناسی رو گذاشته بودم زیر پا و همش میگفتم تو یعنی از پسر فلانی کمتری  یا از ... هرچی شوشو بهم چشم غره میرفت من دیگه طوری قاطی کرده بودم که با هر جمله ای و هر ترفندی می خواستم همون لحظه به هدفم برسم و با خیالی آسوده که پرم رو ناز نازی بار نیاوردم بیام خونه اما مگه چاره ی این نیم وجبی می کردیم ... یکم که اعصابم اومد سرجاش گفتم پسرم تو باید دوچرخه، موتور، ماشین، هواپیما اصلا هرچی که تو دنیا هست باید یاد بگیری نباید بی عرضه باشی خوبه وقتی بزرگتر شدی ازدواج کردی بچه هات بهت بخندن بگن بابایی ترسو دانیال گفت: من اصلا نمیخوام عروسی کنم میخوام همیشه تنهایی زندگی کنم ... دیگه من و بابای دانیال بیشتر کبود شدیم که به خاطر ترسش قید ازدواج رو هم زد در همون گیر و دار یه بچهی کوچیک که فکر کنم تازه پستونک از دهنش افتاده بود با دوچرخه اش اومد دور ما( اونم دوچرخه ی بدون کمکی) و هی ویراژ می داد ما رو میگی به حد انفجار رسیده بودیم ... بالاخره بعد از کش و قوسهای فراوون موفق شدیم باور دانیال رو حداقل عوض کنیم که هر کاری آدم بخواهد میتونه انجام بده از وقتی هم که اومدیم خونه جفتمون از کمردرد افتادیم بس که پشت دوچرخه ی دانیال رو گرفته بودیم و دویده بودیم ...

 پی نوشت ۱ : هر وقت از دانیال و دوچرخه سواریش عکس گرفتم میذارم تا شما هم ببینید.

پی نوشت ۲: خاله جون سمیرا هم آبله مرغون گرفته و من و خاله جون مینا هم از ترسمون دور و بر خونه ی اونا و مامان جون دانیال پیدامون نمیشه، خدایا خودت به خیر کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو قند عسل می باشد