دردسر با سواد شدن
این روزها حسابی مشغول خونه تکونی و خرید عید هستیم و کمتر وقت می کنم بیام و از خاطرات دانیال جون بنویسم چند روز پیش من و دانیال برا خرید بیرون رفته بودیمُ موقع برگشتن توی پارکینگ، سریع در ماشین رو قفل کردم و بدو بدو از پله ها داشتم بالا میرفتم تا به شام بابایی سر و سامونی بدم هرچی دانیال رو صدا می کردم که بیاد بالا نمیومد انگار مشغول خوندن یه چیزی بود که صداش اینطوری میومد د ا ن ی ا ل س گ دانیال سگ مامان مامان اینجا نوشته دانیال سگ ؟ دوباره از پله های رفته برگشتم. دانیال با تعجب به دیوار اشاره می کرد روی دیوار با مداد سیاه و یه دست خط دست و پا شکسته نوشته بود دا...
نویسنده :
مامان
3:37